پیشکسوت دفاع مقدس
سرهنگ بازنشسته و جانباز «شکراله کاظمی» می‌گوید: «خوشحالم که خداوند به من توان و اراده داد تا ۴۳ سال به وطن و مردم عزیزم خدمت کنم. خدمت در نیروی انتظامی یک شغل آبرومند در عین حال سخت است. دفاع از کیان وطن و ملت بر همه مخصوصاً آن‌هایی که توانایی‌اش را دارند واجب است.» در ادامه به پاس ارج نهادن به پاسداشت پیشکسوتان عرصه دفاع از وطن، پای صحبت‌های وی نشسته‌ایم.

به گزارش نوید شاهد ایلام؛ سرهنگ شکراله کاظمی فرزند حاج عبداله متولد ۱۳۳۴ و اهل ایلام است. لیسانس مدیریت علوم انتظامی دارد و در طی ۴۳ سال خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران سمت‌هایی همچون؛ معاون گروهان آموزشی زابل در سال ۱۳۵۴، افسر میدان تیر در هنگ ژاندارمری ایرانشهر در سال ۱۳۵۶، افسر تأمین محور ایرانشهر- زابل در سال ۱۳۵۷، فرمانده پاسگاه مرکزی استان ایلام در سال ۱۳۵۷، فرمانده پاسگاه شورشیرین در سال ۱۳۵۹، مسئول مرکز آموزشی شهرک سرطاف در آغاز جنگ تحمیلی، معاون آموزشی پادگان آموزشی مرزن‌آباد چالوس در سال ۱۳۶۱، فرمانده پادگان سراب نیلوفر کرمانشاه در سال ۱۳۶۴، فرمانده گردان ضربت در سال ۱۳۶۷، فرمانده هنگ مرزی و مرزبان درجه ۱ شهرستان پاوه در سال ۱۳۶۸، فرمانده آموزشی پایگاه شهید رجایی کرمانشاه در سال ۱۳۶۸، فرمانده انتظامی کرمانشاه در سال ۱۳۷۱، فرمانده هنگ مرزی و مرزبان درجه یک قصرشیرین در سال ۱۳۷۵، جانشین فرمانده انتظامی آذربایجان غربی در سال ۱۳۷۹، مسئول بازرسی انتظامی کل کشور در سال ۱۳۸۵ و... داشته است.


دوران کودکی و نوجوانی

سرهنگ کاظمی درخصوص دوران کودکی و نوجوانی‌اش گفت: از همان دوران کودکی ضمن تحصیل به کار هم مشغول شدم تا در معیشت خانواده سهیم باشم. دوران ابتدایی شش ساله را در مدرسه رشید یاسمی ایلام گذراندم. از دبیران آن دوران، اسم آقایان سلیمان‌نژاد و ملکشاهی در یادم مانده است. در زمان ما دوران راهنمایی وجود نداشت، در عوض شش سال دبیرستان داشتیم و در کلاس نهم انتخاب رشته می‌کردیم. رشتۀ طبیعی (علوم تجربی)، ریاضی و ادبی (علوم انسانی) داشتیم. به خاطر علاقه‌ام به ادبیات، رشتۀ ادبی را انتخاب کردم و در دبیرستان شاپور موفق به اخذ دیپلم ادبی شدم.

ورود به ژاندارمری

این جانباز بزرگوار در ادامه افزود: رفتنم به ژاندارمری، خیلی اتفاقی بود. همانطوری که می‌دانید در زمان رژیم پهلوی و طاغوت، کمتر خانواده‌ای رضایت داشت فرزندش به نظامی‌گری برای دولت وقت برود. هرچند مردم ایلام روحیۀ سلحشوری و مبارزه دارند، اما دوست نداشتند جهت اقتدار نظام، قدمی بردارند یا فرزندانشان را به خدمت سربازی بفرستند و یا ارتشی شوند. دیپلمم را گرفته بودم که تابستان سال ۱۳۵۳ یک روز به کرمانشاه رفتم یکی از همکلاسی‌هایم را در آنجا دیدم. احوالش را جویا شدم و پرسیدم که در کرمانشاه چکار دارد؟ گفت که آمده‌ام برای کنکور ژاندارمری ثبت‌نام کنم. من هم به خاطر اینکه سربازی نروم چاره را در این کار دیدم و در آزمون ثبت‌نام کردم. حدود هشت هزار نفر از سراسر کشور برای این آزمون ثبت‌نام کرده بودند. بعد از آزمون کتبی، ۸ هزار نفر دویست نفر قبول شدند. این دویست نفر از جمله خودم بعد از طی دورۀ آموزشی مقدماتی دو ساله در ونک ترفیع درجه گرفتیم، من درجۀ ستوان‌سومی را گرفتم و بعد در طی مراسم قرعه‌کشی، محل خدمت ما مشخص می‌شد. اسم من برای شهر زابل درآمد.

وی درخصوص ادامۀ خدمتش گفت: در زابل معاون گروهان آموزشی پادگان سربازی شدم. گروهان ما در طی چندین دوره رتبۀ یک را احراز می‌کرد. دو سال در آنجا به تربیت سربازان پرداختم. در نقل و انتقالات سراسری سال ۱۳۵۶ به ناحیۀ انتظامی سیستان و بلوچستان منتقل شدم. پنج نفر نیروی جدید بودیم هر پنج نفر را در اختیار هنگ ایرانشهر قرار دادند. ۳۵۰ کیلومتر دورتر از زاهدان. در آنجا به عنوان افسر میدان تیر به خدمتم ادامه دادم.


پیروزی انقلاب اسلامی ایران

وی خاطرنشان کرد: در طی آن یکسال که در ایرانشهر بودم، به دلیل اینکه فعالیت‌های انقلابی شروع شده و نزدیک پیروزی انقلاب بود، من به عنوان افسر تأمین محور ایرانشهر-زابل انتخاب شدم، ضمن اینکه کار‌های دفتری‌ام را هم باید انجام می‌دادم. تمام طول شب را در حال گشت‌زنی و تأمین امنیت جاده بودم تا خودرو‌ها بتوانند ارزاق عمومی را به ایرانشهر برسانند. چماقداران وابسته به خوانین آنجا سعی در ایجاد ناامنی و ناکارآمد نشان دادن نظام داشتند که با تأمین امنیت در آن محور نقشۀ آن‌ها را برهم زدیم.


پاسگاه مرکزی شهر ایلام

کاظمی تعریف کرد: در سال ۱۳۵۷ به پیشنهاد خودم به ایلام منتقل شدم و به عنوان رییس پاسگاه مرکزی شهر ایلام به خدمتم ادامه دادم. در آن روز‌هایی که من به این سمت منتصب شده بودم، سایت نخجیر توسط عراق مورد تجاوز قرار گرفته بود. این سایت یکی از سایت‌های مهم کشور و استان بود. متأسفانه در سال ۱۳۵۹ این سایت توسط افراد مزدور و بلدی این منطقه مورد تجاوز قرار گرفت. زمانی که نگهبانان سایت در حال تماشای تلویزیون بودند نیرو‌های مزدور آنجا را منفجر کردند، باوجود اینکه این سایت جزء حوزۀ استحفاظی من نبود، اما برحسب وظیفه به اتفاق جناب سرهنگ رشنوادی که معاون هنگ ژاندارمری ایلام و از اشخاص شناخته شدۀ این منطقه بود، به تعقیب مزدوران و خرابکاران پرداختیم. مدتی که رییس پاسگاه ایلام بودم در تأمین امنیت آنجا تمام سعی و کوششم را می‌کردم.


نبرد در پاسگاه شورشیرین

کاظمی درخصوص درگیری‌های مرزی و تجاوز عراق به پاسگاه‌های مرزی بیان داشت: در سال ۱۳۵۹ مدتی بود که برای حج تمتع اقدام کرده بودم و مقدمات کار، از جمله اخذ گذرنامه و واریز هزینه را انجام داده بودم، اما چون ابلاغیۀ خدمت به مدت یک هفته به پایگاه شینو در ارتفاعات میمک به دست من رسید، به همین خاطر در تاریخ ۲۴ شهریورماه ۱۳۵۹ از صالح‌آباد به سمت سَرنی رفتم و به خاطر حفظ کیان مملکتم، موقتا از رفتن به حج صرفنظر کردم. در دشت سرنی متوجه آتش پرحجم نیرو‌های عراقی شدم که با تغییر مواضع یگان‌های ارتشی، نیرو‌های مسلح عراق موفق به تصرف ارتفاعات میمک شده بودند. یکی از پایگاه‌هایی که در آن زمان در شب قبل از ورود ما، نیرو‌ها از آن عقب‌نشینی کرده بودند، اما باوجود سقوط پاسگاه دشمن به آن وارد نشده بود، پاسگاه شورشیرین بود که طبق معاهدۀ الجزایر هفت کیلومتر در داخل خاک عراق قرار داشت. ما مأموریت فرماندهی آنجا را داشتیم تا مواضع آن پایگاه و پاسگاه را پدافند کنیم. بلافاصله به پاسگاه شورشیرین رفتم. با جمع‌آوری سلاح، مهمات و تجهیزاتی که از نیرو‌های خودی در آنجا مانده بود و با جمع‌آوری تعدادی از نیرو‌های مردمی چریک تحت‌الامر ژاندارمری، نیرو‌های کادری و بسیجی‌ها، موفق شدیم پاسگاه را دوباره ساماندهی کنیم و در آن مستقر شویم. با تلاش‌های شبانه‌روزی و استفاده از سلاح‌های موجود از جمله خمپارۀ ۱۲۰ میلی‌متری، ضمن وارد آوردن صدمات و تلفات بر نیرو‌های پاسگاه‌های مقابل از جمله پاسگاه تک تک مشکی و پلکانه همچنین با اعزام نیرو‌های مین‌گذار در جاده‌های مواصلاتی و محل عبور ادوات زرهی دشمن، باعث وارد آوردن صدمات و خسارات زیادی به دشمن تا پیش از آغاز رسمی جنگ شدیم.

ما در شور شیرین ماندیم تا اینکه نیرو‌های ارتش آمدند و خطوط خودشان را تثبیت و ترمیم کردند. ارتش با همۀ وجود و تمام امکانات پای کار بود. برادران بسیجی هم آمدند و در کنار نیرو‌های ارتش با برنامه‌ریزی دفاع کردند. تمام خانه‌های مردم، لجستیک جنگ تحمیلی شد و از مایحتاج خود به جبهه اهدا می‌کردند. در پایگاه شورشیرین مقابل ارتفاعات کولگ بودیم. با پاسگاه تک تک مشکی و پلکانه نزدیک به هزارمتر فاصله داشتیم. پاسگاه آن‌ها کامل در دید ما قرار داشت و ما با خمپارۀ ۱۲۰ میلی‌متری ضربات زیادی بر آن‌ها وارد کردیم.


آغاز رسمی جنگ تحمیلی

وی آغاز جنگ تحمیلی را اینگونه تحلیل کرد: آغاز رسمی جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریورماه ۱۳۵۹ بود، اما پیشتر از آن با خمپاره‌پرانی دو طرف، به نوعی این نبرد آغاز شده بود. اکنون اسنادی که ژاندارمری وقت انتشار داد به عنوان سند در سازمان بین‌الملل وجود دارد و یکی از دلایلی که عراق متجاوز شناخته شد، همین اسناد بود. در آن زمان پاسگاه‌ها و مرزبانان ژاندارمری مرتب گزارش می‌دادند؛ مثلاً گزارش برداشتن سیم‌خاردار‌ها و موانع توسط ارتش عراق، ارتش عراق با توپخانه و هلی‌کوپتر به سمت مرزبانان تیراندازی و برای مرزنشینان و عشایر ایجاد مزاحمت می‌کردند.


مقاومت تا پای جان در شورشیرین

کاظمی از استقامت نیرو‌های ژاندارمری و چریک‌های مردمی آن پاسگاه گفت: در شورشیرین چهل نفر نیرو اعم از کادر و چریک مردمی در اختیار داشتم. ساختمان پاسگاه شورشیرین نیمه‌کاره بود و اجازۀ ساخت بقیۀ آن داده نشده بود، چون طبق قرارداد الجزایر این پاسگاه داخل خاک عراق بود بنابراین هر کسی خودش یک جان‌پناه برای خودش درست کرد. در ابتدای کار با نیرو‌های مردمی قرار گذاشتیم که همه تا آخرین قطرۀ خونمان، از این پایگاه سوق‌الجیشی حفاظت کنیم. اگر آن پایگاه سقوط می‌کرد ارتفاعات کولگ به دست دشمن می‌افتاد و جادۀ ایلام- مهران توسط دشمن تصرف می‌شد. جادۀ گلان- کنجانچم خیلی توسط دشمن بمباران می‌شد، زیرا مخصوصاً هدفشان زدن خودورو‌ها بود. سلاح و مهمات ما در آن پادگان توسط ژاندارمری مرکزی وقت تهیه می‌شد و بالاترین سلاحی که در پایگاه شورشیرین داشتیم، خمپارۀ ۱۲۰ میلی‌متری و تیربار کالیبر ۵۰ بود. اسلحه‌های انفرادی از جمله کلاش، ژسه، ام یک و تعدادی مین گوناگون هم داشتیم که مین‌ها برای کار گذاشتن در معابر مواصلاتی دشمن استفاده می‌شد.


خشم (شهید) احمد کشوری از تجاوز عراق

جانباز سرافراز ارتش مقدس جمهوری اسلامی ایران از روز‌های غیرت و سلحشوری در سال ۱۳۵۹ سخن می‌گوید: ما در آن پایگاه بدون هرگونه پشتیبانی از طرف نیرو‌های ارتش که در پشت سر ما بودند اقدام به پدافند کردیم. شهریور ۱۳۵۹ حجم آتش توپخانۀ دشمن خیلی زیاد بود. یک بار با بی‌سیم با شهید کشوری صحبت می‌کردم، او آنقدر ناراحت و عصبانی بود که در پشت بی‌سیم صدای ساییده شدن دندان‌هایش شنیده می‌شد، زیرا قرار بود او با هواپیما سنگر‌های عراق را منهدم کند، اما به علت شدت آتش توپخانه، من از او خواستم این کار را به وقت دیگری موکول کند و او پذیرفت.

این قضیه من را به یاد خودم در سال ۱۳۵۷ انداخت. آن زمان تأمین مسیر ایرانشهر-بم را پذیرفته بودم که چماقدار‌ها جهت ایجاد ناامنی و مخدوش کردن انقلاب و جلوه دادن نظام به عنوان یک نظام ناکارآمد، راه را بر مردم می‌بستند و ارزاق و اموال مردم را می‌دزدیدند. یک شب در طی تعقیب چماقدار‌ها با گروهی برخورد کردیم که چند ماشین مسلح و افراد سنگرگرفته‌ای در اختیار داشتند. ما از خودرو‌ها پیاده شدیم تا موضع بگیریم دیدم که دندان‌هایم از شدت خشم به شدت بر هم ساییده می‌شود، با شنیدن صدای دندان‌های احمد کشوری این صحنه برای من تداعی شد.


حضور مسئولین دلسوز در جبهه

کاظمی ضمن پاسداشت یاد مسئولین دلسوز هشت سال جنگ تحمیلی گفت: استاندار وقت؛ آقای ابراهیمی شخصی متدین، ولایتمدار و سخت‌کوش بود، خودش مرتب به جبهه می‌آمد، حتی در عملیات سیف‌سعد که عراق میمک را از دست نیرو‌های خودمان گرفت و پاسگاه‌های نی‌خضر و هلاله و انجیره و تلخاب سقوط کردند، ایشان اصرار داشت که ارتش مجدداً برگردد و مناطق را از عراقی‌ها پس بگیرد، اما آتش دشمن آنقدر بالا بود که ارتش نمی‌توانست با آن‌ها مقابله کند. من خودم در منطقۀ عملیاتی سیف‌سعد بودم تا اینکه دوباره با همکاری ایل بزرگ خزل، ارتش توانست مناطق متصرف شده از جمله ارتفاعات میمک را پس بگیرد. مردم ایلام در طی هشت سال جنگ تحمیلی، رشادت‌های زیادی از خود نشان دادند و با حداقل تجهیزات جنگیدند و نسبت به تأمین نیاز جبهه کوشش می‌کردند؛ مردان در جبهه و زنان و بچه‌ها در سیاه چادر‌ها جنگ‌زده. یادی کنیم از مرحوم آیت‌الله حیدری ایلامی، سهراب‌خان عبداللهی و آقای نوراللهی که در پیشبرد اهداف جنگ تحمیلی خیلی راهگشا بودند. پسر سهراب‌خان در جریان انقلاب در یکی از تظاهرات‌ها به شهادت رسیده بود و او ارادت خاصی به بچه‌های رزمنده داشت.

بعد از استقرار در شورشیرین، آنقدر تلفات بر عراق وارد کردیم که هیئت سیاسی استان که برای سرکشی به پایگاه آمده بودند عملکرد ما را مورد سنجش و ارزیابی قرار دادند، برای من درخواست ترفیع از ستاد کل نیرو‌های مسلح کردند و به من ارشدیت داده شد.


شرح جانبازی

سرهنگ کاظمی واقعه جانبازی‌اش را این‌گونه شرح داد: در اسفند ماه سال ۱۳۵۹ پایگاه شورشیرین توسط گلوله‌های خمسه خمسۀ دشمن مورد تهاجم قرار گرفت. من از ده قسمت بدنم دچار جراحت شدم. دو نفر هم از نیرو‌های آنجا شهید شدند. شهید وهابی از نیرو‌های مردمی بود. در آن زمان دو هزار و پانصد تومان حقوق به آن‌ها می‌دادند. او گفت حقوقم را به حساب امام واریز کنید تا کمکی باشد برای افراد بی‌مسکن. الان شنوایی‌ام کم است و ده ترکش هم در بدنم جا خوش کرده‌اند.

در پایگاه شورشیرین، بچه‌ها اصرار داشتند من به بهداری منتقل شوم، چون زخم‌هایم به شدت خونریزی کرده بودند من مایل به ترک پایگاه نبودم، اما به اجبار من را به بیمارستان امام شهر ایلام فرستادند. یک ماه تحت معالجۀ دکتر بودم، سپس به منطقه برگشتم. مایۀ سعادت بنده است که به عنوان یک سرباز در راه وطنم جهاد کردم و جانباز شدم. جانبازی در راه اسلام و وطن باعث افتخار من است.

مرکز آموزش سرطاف

کاظمی به عنوان یک مربی آموزشی درمورد یکی از مراکز آموزشی گفت: از آنجایی که نیرو‌های در خط نیاز به تعویض داشتند و هنگ ژاندارمری ایلام هم در آن زمان گردان امداد نداشت که نیرو‌های جدید را پذیرش کند و آموزش دهد تا جایگزین نیرو‌های یگان‌های در خط شوند، من مأموریت پیدا کردم تا اولین گروهان امداد ژاندارمری وقت را در منطقۀ سرطاف در زیر چادر دایر کنم. در آنجا با پذیرش ششصد نفر سرباز نسبت به استقرار چند گروهان اقدام کردیم. مرتب نیرو‌ها را آموزش می‌دادیم؛ آموزش نیرو‌های سرباز وظیفه ژاندارمری برای تأمین قوای خطوط عملیاتی در سطح استان ایلام. در سرطاف در واقع به نوعی تدارک نیرویی از طرف استان توسط گروهان ما صورت می‌گرفت.


پادگان آموزشی مرزن‌آباد

کاظمی از مرزن‌آباد می‌گوید: سال ۱۳۶۱ بنا به اقتضای کارم به مرزن‌آباد چالوس به عنوان افسر آموزش مرکز آموزشی شهید ادیبی فعلی منتقل شدم. در سال ۱۳۶۴ که آقای کروبی مسئول سازمان حج و زیارت بود به همراه همسرم عازم شدم. البته در عربستان به عنوان نیروی دژبان و انتظامات محافظ حاجیان ایرانی بودم، چون در آن روز‌ها تظاهرات برائت از مشرکین با جمعیت صدهزار نفری برگزار می‌شد که سال بعد همین تظاهرات‌ها منجر به شهادت چهارصد نفر از حاجیان شد.

پادگان سراب نیلوفر

وی ادامه داد: سال ۱۳۶۴ بعد از طی کردن دورۀ آموزش عالی به عنوان فرماندۀ پادگان سراب نیلوفر کرمانشاه با درجۀ سروان انتخاب شدم. در آن زمان من تنها سروانی بودم که اجازۀ شرکت در این دوره را داشتم، فقط سرهنگ به بالا‌ها اجازۀ رفتن به این دوره را داشتند. بعد از سمت فرماندهی سراب نیلوفر به فرماندهی گردان ۲۰۵ امداد ضربت ژاندارمری کردستان انتخاب شدم. در آن زمان نواحی مرزی، هر کدام یک گردان ضربت داشتند. ژاندارمری قوی و پرقدرت بود، چون تمام امورات مرز توسط ژاندارمری رتق و فتق، هدایت و کنترل می‌شد. برای تأمین نیرو‌های درخط، یک گردان به نام گردان امداد ضربت داشت. ناحیۀ ایلام، کردستان، کرمانشاه، لرستان و همدان زیرمجموعۀ ناحیۀ ۰۵ کرمانشاه بودند، بعداً ایلام خودش دارای هنگ مستقل شد.


ورود منافقین به بیات

سرهنگ کاظمی در مورد سوزاندن چاه‌های نفت بیات توسط منافقین گفت: گردان ضربت که من فرمانده‌اش شده بودم مسئول تأمین نیرو‌های یک خط چهارده کیلومتری در چاه‌های بیات دهلران بود. گردان ما از آن جدا شده بود که در قالب سه گروهان پدافند چاه‌های نفت بیات را عهده‌دار شده بود. در سال ۱۳۶۷ گردان من زیر مجموعۀ لشکر ۲۱ حمزه بود. اولین عملیات منافقین به نام عملیات آفتاب، حمله به گردان ما در بیات بود. شش نفر از بچه‌های گردان؛ شهید، تعدادی مجروح و اسیر شدند. ستوان حقی فرمانده یکی از پایگاه‌های آنجا بود و شهید شد. چون منافقین برای نفوذ بیشتر در خط‌ها به زبان محلی صحبت می‌کردند بچه‌ها گول خورده بودند. خط پدافندی ما چهارده کیلومتر و خط نسبتاً طویلی بود. قاعدتاً باید خط پدافندی گردان بین سه تا پنج کیلومتر باشد تا بتوان آن را به خوبی پشتیبانی کند. در سال ۱۳۶۷ منافقین در طی یک عملیات آن چاه‌ها را آتش زدند.

هنگ مرزی شهرستان پاوه

وی از روز‌های موفقیتش در پاوه می‌گوید: در سال ۱۳۶۸ به عنوان فرماندۀ هنگ مرزی و مرزبان درجه یک شهرستان پاوه معرفی شدم. آنجا شرایط خاص و حساسی داشت و ضدانقلاب به شدت فعالیت داشت. به دستور فرمانده انتظامی وقت استان کرمانشاه سرهنگ اصلان‌زاده این مسئولیت به من داده شده بود.
من در آنجا به عنوان فرمانده هنگ کارم را شروع کردم و شهرستان‌های نوسود و جوانرود هم زیرمجموعۀ هنگ پاوه حساب می‌شدند. شبانه‌روز در حال گشت زدن در این مناطق بودیم. شب‌ها از جوانرود به سمت ثلاث باباجانی می‌رفتم فرماندار پیغام فرستاده بود که من شب‌ها به سمت این مناطق نروم خیلی خطرناک است. احتمال دارد من را به گروگان بگیرند آن وقت برای نظام خوبیت ندارد. من به ایشان پاسخ دادم که اگر ژاندارمری خودش نتواند شب‌ها بیرون بیاید، گشت بزند و تأمین امنیت محور نکند چه کسی می‌تواند بیرون بیاید. در آن مدت ماشینم ۴۱ هزار کیلومتر کار کرد در آن مسیرها. آذوقۀ تمام پاسگاه‌های مرزی و عملیاتی از مرکز شهر پاوه تأمین می‌شد. من تمام این پاسگاه‌ها را خودکفا کردم. تنور و یخچال برای آن‌ها فرستادم. معاونین عراقی یک یخچال‌هایی از عراق آورده بودند صندوقی بودند خانه به خانه گشتم و آن‌ها را خریداری کردم. به پاسگاه‌ها گفتم موادغذایی را در آن نگهداری کنید. معتقد بودم که نان داغ و غذای گرم باید در آشپزخانۀ خود پاسگاه‌ها تهیه شود و یک سرباز باید شکمش سیر باشد تا بتواند به وظایفش خوب عمل کند. به گفتۀ ناپلئون سرباز با شکمش راه می‌رود. آشپزخانۀ آن چهل پاسگاه تجهیز شد.


سایر فعالیت‌ها

این جانباز نستوه در خصوص ادامه خدمتش اذعان داشت: به خاطر نیاز شدید مرکز شهید رجایی به نیرویی برای آموزش و با توجه به سابقه‌ام در کار آموزش فرماندهی به من دستور دادند به آنجا بروم. در سال ۱۳۶۸ به عنوان فرماندۀ آموزشی پادگان شهید رجایی کرمانشاه انتخاب شدم. سال ۱۳۷۱ بعد از ادغام نیرو‌ها به عنوان فرمانده انتظامی کرمانشاه انتخاب شدم که جمعیتی بالغ بر یک ملیون نفر داشت. شهر‌های صحنه و سنقر و ... جزء حوزۀ استحفاظی کرمانشاه بودند. سال ۱۳۷۲ به عنوان فرمانده هنگ مرزی و مرزبان درجه ۱ قصرشیرین منصوب شدم. سه سال در این سمت خدمت کردم. در همین سال‌ها به عنوان مرزبان نمونۀ کشور تقدیر شدم. در سال ۱۳۷۵ به عنوان معاون انتظامی استان کرمانشاه معرفی شدم. چهار سال عهده‌دار این مسئولیت بودم سپس در سال ۱۳۷۹ به عنوان جانشین فرمانده انتظامی استان آذربایجان غربی ادامه خدمت دادم. دو سال آنجا بودم. در سال ۱۳۸۲ دوباره به کرمانشاه برگشتم و به عنوان جانشین فرمانده انتظامی کرمانشاه انجام وظیفه کردم. بعد قرار شد فرمانده انتظامی ناحیۀ ایلام بشوم که فرمانده استان کرمانشاه مخالفت کرد گفت من به وجود ایشان خیلی نیاز دارم من به ایلام نیامدم.

در سال ۱۳۸۵ با ۳۲ سال خدمت بازنشسته شدم. آخرین سمتم جانشین فرمانده انتظامی استان کرمانشاه بوده. در سال ۱۳۸۷ از طرف سازمان بازرسی کل کشور دعوت به خدمت شدم. پس از طی مراحل سخت گزینش به عنوان بازرس این اداره یازده سال در طی سه دوره با مدیریت پورمحمودی، سراج و درویشی در تهران خدمت کردم. کار من بازرسی از یگان‌های انتظامی سراسر کشور بود. در مهرماه سال ۱۳۹۹ به اصرار و درخواست شخصی خودم استعفا دادم که با مخالفت مسئولین این اداره مواجه شد. من باز هم برای رفتن اصرار کردم در نهایت هشتم مهرماه ۱۳۹۹ با درخواستم موافقت کردند. من ۴۳ سال خدمت کرده‌ام فرزندانم گفتند دیگر وقت استراحتت است. به خاطر آلودگی هوا خانه را در تهران فروختم و در حال حاضر در چالوس زندگی می‌کنم. یک دلیل استعفای خودم هم همین آلودگی هوا بود.

در حال حاضر لیسانس مدیریت انتظامی دارم. من خیلی به کار و انجام وظیفه اهمیت می‌دادم به همین خاطر برای ادامه تحصیل وقت پیدا نمی‌کردم. چراغ روشن می‌رفتم سرکار و چراغ روشن هم برمی‌گشتم. خدمت در نیروی انتظامی یک شغل آبرومند در عین حال سخت است.


کلام آخر

جناب سرهنگ شکراله کاظمی لبخند بر لب سخنانش را با این جملات به پایان برد: خوشحالم که خداوند به من توان و اراده داد تا ۴۳ سال به وطن و مردم عزیزم خدمت کنم. دفاع از کیان وطن و ملت بر همه مخصوصاً آن‌هایی که توانایی‌اش را دارند واجب است. اگر باز هم حکم جهاد روزی از طرف رهبرم صادر شود سینه سپر خواهم کرد و به جنگ با دشمنان می‌روم.

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده