خاطرهای از شهید «حسین اولیپور بندری»
همسر شهید تعریف میکند: «هنوز حنای کف دستانش پاک نشده بود و یک هفته از ازدواجمان نگذشته بود که حسین به خدمت سربازی رفت. بعد از سه ماه برایم نامه نوشت و...»
کد خبر: ۵۷۱۱۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۶
خاطرهای از شهید «عباس بازماندگان قشمی»
دوست و همرزم شهید تعریف میکند: یکی از خواهران جهت پرسشهایی به عباس مراجعه کرد. عباس در جوابش گفت: «اونایی که خواهران با حجاب را مسخره میکنن، شیطانن. در نهایت به زندگی حضرت زهرا (س) نگاه کن...»
کد خبر: ۵۷۱۰۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۴
خاطرهای از شهید «یعقوب پرواز»
برادر شهید تعریف میکند: زمانی که برادرم به همراه چند تن از دوستانش به سربازی رفته بود، دوستانش به او گفتند که بیا از پادگان فرار کنیم، ولی برادرم قبول نکرد و به دوستانش گفت: «من تا آخرین لحظه در مقابل دشمن ایستادگی خواهم کرد...»
کد خبر: ۵۷۰۹۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۳
خاطرهای از شهید «حسن اقتدار بختیاری»
خواهر شهید تعریف میکند: «برادرم با همه فرق داشت. نمارهایش را اول وقت میخواند. به یاد دارم وقتی که پدرم نبود و در بیمارستان بستری بود ما جای خالی پدر را حس نمیکردیم چون شهید جای پدر را برایمان پر میکرد...»
کد خبر: ۵۷۰۸۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۲
خاطرهای از شهید «احمد دریس»
همسر شهید تعریف میکند: شهید چند روز قبل از شهادتش که حال و هوای جنگ داشت، رفت بازار و یک دست لباس برای پسر ارشدش سجاد خرید و به من گفت: «اگر برنگشتم این پیراهن را به عنوان یادگاری به پسرم بده...»
کد خبر: ۵۷۰۸۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۲
خاطرهای از شهید «عباس بازماندگان قشمی»
دوست و همرزم شهید تعریف میکند: «تازه با لباس روحانیت به روستا آمده بود. بعضی از بچهها او را مسخره میکردند. ولی عباس مصمم بود که آن شب در مسجد سخنرانی کند. آن شب بعد از نماز جماعت صندلیای گذاشتیم و...»
کد خبر: ۵۷۰۶۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۹
خاطرهای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»
برادر شهید تعریف میکند: صدایی بیرون از سنگر مرتب میگوید: «عبدالله بیا... عبدالله بیا...» عبدالله فکر میکند بچهها هستند که دارند سر به سرش میگذارند، توجهی نمیکند. دفعه سوم که صدا او را مخاطب قرار میدهد، نمیتواند بیتفاوت بنشیند و...
کد خبر: ۵۷۰۶۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۹
خاطرهای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»
برادر شهید تعریف میکند: برادرم عبدالله لابهلای کتابها میگشت و هر چه عکس شاه و یا تاج و... بود را پاره میکرد و به من میداد و میگفت: «ببر بیرون یا پاره کن یا بسوزان.» از همان روز با انقلاب و مبارزه آشنا شدم، حس میکردم روحیه انقلابی پیدا کردهام.
کد خبر: ۵۷۰۵۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۷
خاطرهای از شهید «اکبر آبخیز»
پدر شهید تعریف میکند: هیچ وقت از یادم نمیرود، عزم رفتن کرده بود. رضایتنامه را جلویم گذاشت، معصومانه نگاهم میکرد. دانستم دلش به ماندن نیست. به او گفتم: «به شرط آن که زود برگردی امضا میکنم.»
کد خبر: ۵۷۰۴۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۶
خاطرهای از شهید «ماشاالله دهقانی سیاهکی»
همسر شهید تعریف میکند: من اول مانعاش شدم و او گفت: «پسر عمهام قدرتالله شهید شده، زینب مادرش چه لیاقتی داشته که مادر شهید شده است.» همین جمله را که گفت من را کمی آرام کرد.
کد خبر: ۵۷۰۴۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۶
خاطرهای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»
برادر شهید تعریف میکند: یکی دیگر از خصلتهایش این بود که اگر با ماشین یا موتور سپاه به خانه میآمد، ما را سوار نمیکرد، میگفت: «مال بیتالمال است، ما حق استفاده شخصی نداریم ... »
کد خبر: ۵۷۰۴۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۳
خاطرهای از شهید «اسحاق اسطحی»
همرزم شهید تعریف میکند: «فرمانده گردان برای خاموش کردن تیربار داوطلب خواست؛ چون وضعیت آشفته بود اسحق اولین نیرویی بود که اعلام آمادگی کرد، در حالی که تقریباً همه ....»
کد خبر: ۵۷۰۴۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۳
خاطرهای از شهید «بابک خورگویی»
پدر شهید تعریف میکند: شهید به من گفت «بابا برای من اینجا عروسی گرفتن، شما خبر نداری. ما اینجا زندگی خودمان را داریم و ...»
کد خبر: ۵۷۰۰۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
خاطرهای از شهید «علی صفتزاده»
پدر شهید تعریف میکند: «همیشه جوابم را با مهربانی میداد. اگر او را برای کاری میفرستادم آن کار را با دقت تمام انجام میداد. ما هم همین قدر که او ما را دوست داشت و گرامی میداشت، دوستش داشتیم...»
کد خبر: ۵۶۹۹۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹
خاطرهای از شهید «جمعه بذرافشان خیرآباد»
پدر شهید تعریف میکند: شهید میگفت: «اگر حالم کمی خوب شود دوباره به جبهه میروم و برای دفاع از میهنم تلاش میکنم و تا آخرین قطره خونم برای کوتاه کردن دست دشمنان از کشور عزیزم میجنگم.»
کد خبر: ۵۶۹۹۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹
خاطرهای از شهید «عیسی کریمی»
داماد برادر همسر شهید تعریف میکند: «من به همراه خانوادهام در تشییع پیکر شهید شرکت کردیم. پیکر شهید را دیدم که با لب خندان به شهادت که آرزوی دیرینهاش بود رسیده و در همان روز ...»
کد خبر: ۵۶۹۶۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۳
خاطرهای از شهید «ابراهیم مختاریان»
مادر شهید تعریف میکند: حرفش را کامل نمیگفت انگار میخواست چیزی بگوید. بالاخره حرفی که تو گلویش گیر کرده بود را آمد که بگوید و گفت: «میخواهم به جبهه بروم، اجازهاش را میدهی؟...»
کد خبر: ۵۶۹۶۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۲
خاطرهای از شهید «غلامعلی رودانیلار»
برادر شهید تعریف میکند: «با درآمد اندکی که داشت به یتیمان فامیل کمک میکرد، هیچ کس این موضوع را نمیدانست، حتی خود خانوادههای بیسرپرست هم...»
کد خبر: ۵۶۹۵۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۲
خاطرهای از شهید «غلامعباس شیخی فینی»
مادر شهید تعریف میکند: سربازها با دیدن این صحنه غلامعباس را دعوا کردند که چرا همچین کاری کرده است. شهید به سربازها گفت: «ناراحت نباشید پس از رفتن ما آن قدر این گلها بروید که دنیا گلستان شود...»
کد خبر: ۵۶۹۴۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۰۹
خاطرهای از شهید «غلام آببست»
برادر شهید تعریف میکند: «مرتب در مراسمهای عزاداری شرکت میکرد و از عاشقان اباعبدالله(ع) بود. پیرو خط رهبری بود و ساده زیستن را به بقیه چیزها ترجیح میداد...»
کد خبر: ۵۶۹۴۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۰۹