نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره ای از شهید
خاطره‌‌ای از شهید «غلامرضا سهرابی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: یک روز که به خانه آمده بود متوجه شدیم که دست و صورتش سوخته است وقتی ماجرا را پرسیدیم فهمیدیم که او در حال ساخت کوکتل مولوتوف جهت حمله به رژیم طاغوت زخمی شده است. گاهی اوقات مادرم...
کد خبر: ۵۷۶۶۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۴

خاطره‌‌ای از شهید «علی فردوسی»
برادر شهید تعریف می‌کند: آن روز پست نگهبانی داشت، ما عروسی بودیم که یکی از اقوام خبرش را آورد و گفت؛ علی تو درگیری با قاچاقچیان به شهادت رسیده. بغض گلویم را گرفت و...
کد خبر: ۵۷۶۶۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۴

خاطره‌‌ای از شهید «سید عبدالحسین عمرانی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: جبهه، اخلاق سید عبدالحسین را تغییر داد، نگاهش که می‌کردم لذت می‌بردم. جبهه از او عارف و زاهد ساخته بود. بعد از شهادتش، سید عبدالرضا حدیث قدسی نشانم داد و ...
کد خبر: ۵۷۶۵۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۳

خاطره‌‌ای از شهید «سید خلیل افروغ»
مادر شهید تعریف می‌کند: شهید همیشه به بچه‌ها می‌گفت؛ هیچ موقع خودتان را برای قهرمان بودن مجبور نکنید و برای قهرمانی دست به هر کاری نزنید چون این مقام‌ها گذری است، سعی کنید پهلوان باشید تا ماندگار شوید.
کد خبر: ۵۷۶۳۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۲

خاطره‌‌ای از شهید «رقیه رودباری»
فرزند شهید تعریف می‌کند: مادرم می‌گفت؛ خرمشهر تنها نمی‌ماند چون ما مادران رهرو حضرت زینب(س) هستیم و فرزندانمان رهروان حضرت علی‌اکبر(ع) هستند.
کد خبر: ۵۷۶۰۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۱

خاطره‌‌ای از شهید «حاجی کریمی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت؛ مرگ و زندگی دست خداست ولی دوست دارم اگر شهادت قسمتم شد شما لباس سیاه نپوشید و سوگواری نکنید.
کد خبر: ۵۷۵۹۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «منصور آتش‌فراز»
پدر شهید تعریف می‌کند: به شهید گفتم سه تا پسر دارم که دو نفرشان به جبهه رفته‌اند و اگر تو هم بروی من تنها می‌شوم. شهید گفت؛ بابا این کوه را می‌بینی؟ مانند این کوه محکم و استوار باش.
کد خبر: ۵۷۵۸۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۶

خاطره‌‌ای از شهید «موسی اجدادزاده»
پدر شهید تعریف می‌کند: «موسی مقداری از خاک کربلا را برایم آورده بود و آخرین حرفش این بود که دعا کنید در همین خاک شهید شوم...»
کد خبر: ۵۷۵۷۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۵

خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»
دوست شهید تعریف می‌کند: «شهید چند ماه قبل از شهادتش با یک جعبه شیرینی اومدن و به ما شیرینی تعارف کردند. زمانی که ایشان شیرینی را آوردند ما بهشون گفتیم شیرینی نامزدیته؟! که ایشان برگشت و گفت؛ نه شیرینی شهادتم هست.»
کد خبر: ۵۷۵۶۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۴

برادر شهید «سید عبداله بشیری موسوی» از برادر خود روایت های جالبی را بیان می کند. در یکی از این روایت ها می گوید: وقتی شنیدیم که دوره اش تمام شده و قرار است برگرد، آقام و مادرم تصمیم گرفتیم به استقبالش بروند. وقتی فهمید ناراحت شد. گفت: من راضی نیستم شما به زحمت بیفتید. من خودم میام.
کد خبر: ۵۷۵۵۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۲

خاطره‌‌ای از شهید «شهریار اشکانی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «همیشه می‌گفت؛ دوست دارم به کربلا بروم، عشق عجیبی به اهل‌بیت(ع) به ویژه امام حسین(ع) داشت. دوست داشت مثل امام حسین(ع) به شهادت برسد و در آخر هم به آرزویش رسید.»
کد خبر: ۵۷۵۵۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱

خواهر شهید «علی‌اصغر ذاکری‌مهر» نقل می‌کند: «مثل نگین انگشتر همه دور آن جمع شدیم. به زحمت زیپ ساک باز شد. چهار روسری به یک طرح و رنگ و دو روسری با رنگ‌های متفاوت. معلوم بود برای ما چهار خواهر و مادر سوغات آورده و وصیت‌نامه‌ای که بی‌صبرانه آن را باز کردیم.»
کد خبر: ۵۷۵۵۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱

خاطره‌‌ای از شهید «اسماعیل فرخی‌نژاد»
پدر شهید تعریف می‌کند: «هم قاری بود و هم مداح، صدای بسیار زیبایی داشت، بسیار زودرنج و دارای روحیه‌ای لطیف بود. زمان دبیرستان داور ثابت مسابقات قرآن بود اما در مسابقات شرکت نمی‌کرد، به همین خاطر...»
کد خبر: ۵۷۵۴۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم سالاری جغین»
همسر شهید تعریف می‌کند: «آن سید جوان آمد و بچه‌ی بیمارم را به دست گرفت و همراه شهید سوار ماشین شدیم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم. بعد از لحظاتی خود را در برابر بیمارستان بزرگی دیدم که به رنگ سبز بود و...»
کد خبر: ۵۷۵۳۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۹

خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»
همرزم شهید تعریف می‌کند: «شجاعتش خیلی بالا بود و ابتکار عملش واقعا عالی بود. هوش خیلی بالایی داشت. آنقدر که بعد از چند جلسه کلاس درس را خوب یاد می‌گرفت و استاد به عنوان کمک مربی و استاد از او استفاده می‌کرد.»
کد خبر: ۵۷۵۳۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۸

شهید «صحبت ترخان» غنایم بسیاری از عراقی‌ها جمع آوری کرده بود به خاطر اخلاق و رفتار خوبش و سخت کوشی و شجاعتی که داشت همه وی را تحسین می‌کردند و بیشتر فرماندهان گردان‌ها طالب وی بودند.
کد خبر: ۵۷۵۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۵

خاطره‌‌ای از شهید «خورشید خادمی ماشاری»
همرزم شهید تعریف می‌کند: «همه‌ی کسانی که با او مراوده و حشر و نشر داشتند از اخلاقش راضی بودند. آزارش به کسی نمی‌رسید و موجبات ناراحتی کسی را فراهم نمی‌کرد. لباس شهادت واقعاً برازنده‌ی او بود...»
کد خبر: ۵۷۵۱۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۳

خاطره‌‌ای از شهید «علی حاجبی»
همرزم شهید تعریف می‌کند: «این شهید بزرگوار همراه با منش و قدرت مدیریتی که از خود نشان می‌داد باعث شده بود تا از همان ابتدا، آینده خوبی را برای ایشان متصور باشم، در واقع می‌توان او را یک پاسدار نمونه نامید...»
کد خبر: ۵۷۵۰۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۱

خاطره‌‌ای از شهید «محمد آرمات»
برادر شهید تعریف می‌کند: «یک روز که از مدرسه برمی‌گشتیم باران شدیدی شروع به باریدن کرد. برادرم من را کول کرد و توی آن باران شدید به سمت خانه حرکت کرد. تو مسیر چندین بار زمین خورد ولی...»
کد خبر: ۵۷۵۰۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۱

خاطره‌‌ای از شهید «خورشید خادمی ماشاری»
مادر شهید تعریف می‌کند: «هیچ‌گاه آخرین دیدارش از ذهنم پاک نمی‌شود، از همه حلالیت می‌خواست، با اینکه هیچ خطایی از او سر نزده بود ولی می‌خواست با دلی آرام و مطمئن برود. حرکات و رفتارش دلم را می‌لرزاند، به دلم شده بود که...»
کد خبر: ۵۷۴۹۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۱