نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره ای از شهید
خاطره‌‌ای از شهید «حسن آزمون‌زاده»
مادر شهید تعریف می‌کند: شهید همیشه دوستانش را نصیحت می‌کرد و می‌گفت؛ انقلاب کردیم که مردم در آرامش و آسایش به سر ببرند پس تا می‌توانید به مردم خدمت کنید.
کد خبر: ۵۷۷۴۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۴

خاطره‌‌ای از شهید «کیوان اویس»
همرزم شهید تعریف می‌کند: شهید اخلاق بسیار خوبی داشت. او و سایر همرزمان هیچگاه از دشمن نمی‌ترسیدند. همیشه لباس رزم را پوشیده و آماده جنگ و شهادت بودند...
کد خبر: ۵۷۷۳۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۱

خاطره‌‌ای از شهید «منصور فرخی‌نژاد»
مادر شهید تعریف می‌کند: وقتی که رسیدیم برای زیارت به حرم امام رضا(ع) رفتیم و بعد از زیارت شهید گفت که می‌خواهد شب را در حرم بخوابد. فردایش که از خواب بیدار شدیم دیدم که شهید...
کد خبر: ۵۷۷۲۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۰

خاطره‌‌ای از شهید «حسین کامرانی کشکویی»
برادر شهید تعریف می‌کند: شهید چند سال قبل از شهادتش یک کار ثواب دور از چشم خانواده انجام داده بود و هیچ کدام از افراد خانواده از این کارش خبر نداشتند تا اینکه بعد از شهادتش یک خانواده‌ای درب منزل‌مان آمد و...
کد خبر: ۵۷۷۱۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۹

خاطره‌‌ای از شهید «مهدی حیدری‌پور سرخایی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: همیشه یک دفترچه همراهش بود که در آن تمام نمازهایی که نخوانده بود را می‌نوشت تا با نگاه کردن به آن به یاد آورد که چه نمازی را نتوانسته بخواند.
کد خبر: ۵۷۷۱۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۹

خاطره‌‌ای از شهید «ولی شهبازی سرگزی»
پدر شهید تعریف می‌کند: آن زمان آنقدر شوق به جبهه رفتن در جوانان زیاد بود که پسر من نیز از آن مستثنی نبود اما من به دلیل سن کمی که داشت مانع رفتنش می‌شدم که او شکایت مرا نزد امام جمعه شهر بُرد تا شاید...
کد خبر: ۵۷۷۰۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۸

خاطره‌‌ای از شهید «اسماعیل فرخی‌نژاد»
پدر شهید تعریف می‌کند: سرانجام آن ترکشی که ماموریت داشت او را به معبود و معشوقش برساند از راه رسید و اسماعیل در حالی که ذکر مبارک یا اباالفضل(ع) بر لب داشت از فرش به عرش پر کشید و...
کد خبر: ۵۷۶۹۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۷

خاطره‌‌ای از شهید «غلامرضا سهرابی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: یک روز که به خانه آمده بود متوجه شدیم که دست و صورتش سوخته است وقتی ماجرا را پرسیدیم فهمیدیم که او در حال ساخت کوکتل مولوتوف جهت حمله به رژیم طاغوت زخمی شده است. گاهی اوقات مادرم...
کد خبر: ۵۷۶۶۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۴

خاطره‌‌ای از شهید «علی فردوسی»
برادر شهید تعریف می‌کند: آن روز پست نگهبانی داشت، ما عروسی بودیم که یکی از اقوام خبرش را آورد و گفت؛ علی تو درگیری با قاچاقچیان به شهادت رسیده. بغض گلویم را گرفت و...
کد خبر: ۵۷۶۶۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۴

خاطره‌‌ای از شهید «سید عبدالحسین عمرانی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: جبهه، اخلاق سید عبدالحسین را تغییر داد، نگاهش که می‌کردم لذت می‌بردم. جبهه از او عارف و زاهد ساخته بود. بعد از شهادتش، سید عبدالرضا حدیث قدسی نشانم داد و ...
کد خبر: ۵۷۶۵۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۳

خاطره‌‌ای از شهید «سید خلیل افروغ»
مادر شهید تعریف می‌کند: شهید همیشه به بچه‌ها می‌گفت؛ هیچ موقع خودتان را برای قهرمان بودن مجبور نکنید و برای قهرمانی دست به هر کاری نزنید چون این مقام‌ها گذری است، سعی کنید پهلوان باشید تا ماندگار شوید.
کد خبر: ۵۷۶۳۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۲

خاطره‌‌ای از شهید «رقیه رودباری»
فرزند شهید تعریف می‌کند: مادرم می‌گفت؛ خرمشهر تنها نمی‌ماند چون ما مادران رهرو حضرت زینب(س) هستیم و فرزندانمان رهروان حضرت علی‌اکبر(ع) هستند.
کد خبر: ۵۷۶۰۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۱

خاطره‌‌ای از شهید «حاجی کریمی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت؛ مرگ و زندگی دست خداست ولی دوست دارم اگر شهادت قسمتم شد شما لباس سیاه نپوشید و سوگواری نکنید.
کد خبر: ۵۷۵۹۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «منصور آتش‌فراز»
پدر شهید تعریف می‌کند: به شهید گفتم سه تا پسر دارم که دو نفرشان به جبهه رفته‌اند و اگر تو هم بروی من تنها می‌شوم. شهید گفت؛ بابا این کوه را می‌بینی؟ مانند این کوه محکم و استوار باش.
کد خبر: ۵۷۵۸۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۶

خاطره‌‌ای از شهید «موسی اجدادزاده»
پدر شهید تعریف می‌کند: «موسی مقداری از خاک کربلا را برایم آورده بود و آخرین حرفش این بود که دعا کنید در همین خاک شهید شوم...»
کد خبر: ۵۷۵۷۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۵

خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»
دوست شهید تعریف می‌کند: «شهید چند ماه قبل از شهادتش با یک جعبه شیرینی اومدن و به ما شیرینی تعارف کردند. زمانی که ایشان شیرینی را آوردند ما بهشون گفتیم شیرینی نامزدیته؟! که ایشان برگشت و گفت؛ نه شیرینی شهادتم هست.»
کد خبر: ۵۷۵۶۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۴

برادر شهید «سید عبداله بشیری موسوی» از برادر خود روایت های جالبی را بیان می کند. در یکی از این روایت ها می گوید: وقتی شنیدیم که دوره اش تمام شده و قرار است برگرد، آقام و مادرم تصمیم گرفتیم به استقبالش بروند. وقتی فهمید ناراحت شد. گفت: من راضی نیستم شما به زحمت بیفتید. من خودم میام.
کد خبر: ۵۷۵۵۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۲

خاطره‌‌ای از شهید «شهریار اشکانی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «همیشه می‌گفت؛ دوست دارم به کربلا بروم، عشق عجیبی به اهل‌بیت(ع) به ویژه امام حسین(ع) داشت. دوست داشت مثل امام حسین(ع) به شهادت برسد و در آخر هم به آرزویش رسید.»
کد خبر: ۵۷۵۵۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱

خواهر شهید «علی‌اصغر ذاکری‌مهر» نقل می‌کند: «مثل نگین انگشتر همه دور آن جمع شدیم. به زحمت زیپ ساک باز شد. چهار روسری به یک طرح و رنگ و دو روسری با رنگ‌های متفاوت. معلوم بود برای ما چهار خواهر و مادر سوغات آورده و وصیت‌نامه‌ای که بی‌صبرانه آن را باز کردیم.»
کد خبر: ۵۷۵۵۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱

خاطره‌‌ای از شهید «اسماعیل فرخی‌نژاد»
پدر شهید تعریف می‌کند: «هم قاری بود و هم مداح، صدای بسیار زیبایی داشت، بسیار زودرنج و دارای روحیه‌ای لطیف بود. زمان دبیرستان داور ثابت مسابقات قرآن بود اما در مسابقات شرکت نمی‌کرد، به همین خاطر...»
کد خبر: ۵۷۵۴۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۰