خاطرهای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»
خواهر شهید تعریف میکند: به شهید گفتم این حرف را نزن، بجنگ و دفاع کن ولی حرف از جدایی نزن. شهید گفت: «این حرف درست نیست و با عقیده و ایده من منافات دارد. بعد از ما کار زینبی کنید و هیچگاه امام را تنها نگذارید، زندگی زیباست اما شهادت زیباتر است. دوست دارم مانند حضرت ابوالفضل(ع) به شهادت برسم.»
کد خبر: ۵۷۱۷۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۷
خاطرهای از شهید «عباس شریفی»
خواهر شهید تعریف میکند: شهید از من پرسید تو مشغول به چه کاری هستی و من در جوابش گفتم من هم زندگی همیشگی خودم را دارم و حالم خوب است. شهید در آخر به من گفت: «سعی کنید زیاد به دنیا وابسته نشوید تا در آخرت راحت و آسوده باشید...»
کد خبر: ۵۷۱۶۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۶
خاطرهای از شهید «فرید کارگزار»
پدر شهید تعریف میکند: فرید عشق و علاقه زیادی به پرواز داشت و بزرگترین آرزویش این بود که خلبان جنگی شود. میگفت: «اگر خلبان جنگی شوم، تمام بعثیهای عراقی را میکشم که اینقدر روی سر مردم بمب نریزند...»
کد خبر: ۵۷۱۴۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۲
خاطرهای از شهید «سید فخرالدین قتالی»
پدر شهید تعریف میکند: «داخل فرودگاه دبی برای دیدن خانوادهام لحظه شماری میکردم، به خصوص برای دیدن فخرالدین عزیزم، چون خیلی کوچک بود و نیاز به مراقبت بیشتری داشت و خودم دبی بودم و کنارشان حضور نداشتم...»
کد خبر: ۵۷۱۴۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۲
خاطرهای از شهید «سید محمد قتالی»
پدر شهید تعریف میکند: با توجه به اینکه ما خانوادهای مذهبی بودیم، محمد را از 6 سالگی به مسجد میبردم. خیلی دوست داشت مثل خودم پیشنماز شود و همیشه میگفت: «وقتی بزرگ شدم دوست دارم پیشنماز شوم...»
کد خبر: ۵۷۱۴۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۲
خاطرهای از شهید «سلیمان زمانی»
نامادری شهید تعریف میکند: «در سن 9 سالگی نماز میخواند و در نمازهای جماعت شرکت میکرد. شهید به خاطر علاقهای که به جبهه رفتن داشت عضو بسیج شد تا بتواند به جامعه خدمت کند و...»
کد خبر: ۵۷۱۳۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۱
زندگینامه و خاطرهای از شهید «منصور خداکریمی»
فرزند شهید تعریف میکند: «در میان فامیل به خوش رویی زبانزد بود. وقتی از سرکار میآمد اگر خسته هم بود به ما نمیگفت که خسته است. همیشه میخندید و به من سفارش میکرد که حجابم را رعایت کنم و نماز اول وقت بخوانم و...»
کد خبر: ۵۷۱۳۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۱
زندگینامه و خاطرهای از شهید «آلا جامعی»
پسر خاله شهید تعریف میکند: «بعضی مواقع پیش خودم فکر میکنم که شهید شباهت زیادی به حضرت رقیه (س) داشت چون هر دوی آنها در 3 سالگی به شهادت رسیدند و...»
کد خبر: ۵۷۱۲۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۰
خاطرهای از شهید «حسین اولیپور بندری»
همسر شهید تعریف میکند: «هنوز حنای کف دستانش پاک نشده بود و یک هفته از ازدواجمان نگذشته بود که حسین به خدمت سربازی رفت. بعد از سه ماه برایم نامه نوشت و...»
کد خبر: ۵۷۱۱۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۶
خاطرهای از شهید «عباس بازماندگان قشمی»
دوست و همرزم شهید تعریف میکند: یکی از خواهران جهت پرسشهایی به عباس مراجعه کرد. عباس در جوابش گفت: «اونایی که خواهران با حجاب را مسخره میکنن، شیطانن. در نهایت به زندگی حضرت زهرا (س) نگاه کن...»
کد خبر: ۵۷۱۰۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۴
خاطرهای از شهید «یعقوب پرواز»
برادر شهید تعریف میکند: زمانی که برادرم به همراه چند تن از دوستانش به سربازی رفته بود، دوستانش به او گفتند که بیا از پادگان فرار کنیم، ولی برادرم قبول نکرد و به دوستانش گفت: «من تا آخرین لحظه در مقابل دشمن ایستادگی خواهم کرد...»
کد خبر: ۵۷۰۹۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۳
خاطرهای از شهید «حسن اقتدار بختیاری»
خواهر شهید تعریف میکند: «برادرم با همه فرق داشت. نمارهایش را اول وقت میخواند. به یاد دارم وقتی که پدرم نبود و در بیمارستان بستری بود ما جای خالی پدر را حس نمیکردیم چون شهید جای پدر را برایمان پر میکرد...»
کد خبر: ۵۷۰۸۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۲
خاطرهای از شهید «احمد دریس»
همسر شهید تعریف میکند: شهید چند روز قبل از شهادتش که حال و هوای جنگ داشت، رفت بازار و یک دست لباس برای پسر ارشدش سجاد خرید و به من گفت: «اگر برنگشتم این پیراهن را به عنوان یادگاری به پسرم بده...»
کد خبر: ۵۷۰۸۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۲
خاطرهای از شهید «عباس بازماندگان قشمی»
دوست و همرزم شهید تعریف میکند: «تازه با لباس روحانیت به روستا آمده بود. بعضی از بچهها او را مسخره میکردند. ولی عباس مصمم بود که آن شب در مسجد سخنرانی کند. آن شب بعد از نماز جماعت صندلیای گذاشتیم و...»
کد خبر: ۵۷۰۶۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۹
خاطرهای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»
برادر شهید تعریف میکند: صدایی بیرون از سنگر مرتب میگوید: «عبدالله بیا... عبدالله بیا...» عبدالله فکر میکند بچهها هستند که دارند سر به سرش میگذارند، توجهی نمیکند. دفعه سوم که صدا او را مخاطب قرار میدهد، نمیتواند بیتفاوت بنشیند و...
کد خبر: ۵۷۰۶۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۹
خاطرهای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»
برادر شهید تعریف میکند: برادرم عبدالله لابهلای کتابها میگشت و هر چه عکس شاه و یا تاج و... بود را پاره میکرد و به من میداد و میگفت: «ببر بیرون یا پاره کن یا بسوزان.» از همان روز با انقلاب و مبارزه آشنا شدم، حس میکردم روحیه انقلابی پیدا کردهام.
کد خبر: ۵۷۰۵۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۷
خاطرهای از شهید «اکبر آبخیز»
پدر شهید تعریف میکند: هیچ وقت از یادم نمیرود، عزم رفتن کرده بود. رضایتنامه را جلویم گذاشت، معصومانه نگاهم میکرد. دانستم دلش به ماندن نیست. به او گفتم: «به شرط آن که زود برگردی امضا میکنم.»
کد خبر: ۵۷۰۴۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۶
خاطرهای از شهید «ماشاالله دهقانی سیاهکی»
همسر شهید تعریف میکند: من اول مانعاش شدم و او گفت: «پسر عمهام قدرتالله شهید شده، زینب مادرش چه لیاقتی داشته که مادر شهید شده است.» همین جمله را که گفت من را کمی آرام کرد.
کد خبر: ۵۷۰۴۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۶
خاطرهای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»
برادر شهید تعریف میکند: یکی دیگر از خصلتهایش این بود که اگر با ماشین یا موتور سپاه به خانه میآمد، ما را سوار نمیکرد، میگفت: «مال بیتالمال است، ما حق استفاده شخصی نداریم ... »
کد خبر: ۵۷۰۴۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۳
خاطرهای از شهید «اسحاق اسطحی»
همرزم شهید تعریف میکند: «فرمانده گردان برای خاموش کردن تیربار داوطلب خواست؛ چون وضعیت آشفته بود اسحق اولین نیرویی بود که اعلام آمادگی کرد، در حالی که تقریباً همه ....»
کد خبر: ۵۷۰۴۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۳