چشم در نور
سهشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۱۶:۴۸
حدود سه ساعت ما را با چشم باز در جلو آفتاب سوزان آسمان عراق نگه داشتند. طوری که بعد از اتمام تنبیه، چشمهایشان هیچ جا را نمی دیدند و کورمال کورمال روانه آسایشگاه شدیم...
نوید شاهد ایلام
خاطره ی از آزاده اله مراد روح افزار - اردوگاه الرمادیه 10
بعد از پذیرش قطعنامه بود، درست مقارن با زلزله ی رودبارو منجیل، جمعه شبی در کنار اسرا مشغول اجرای مراسم دعای کمیل بودیم. شوری معنوی آمیخته با اندوه، دل داغدار اسرا را در جوار مرقد سرور و سالار شهیدان حسین بن علی (ع) دو چندان کرده بود. آن شب آوای حزین « انی سلم لمن سالمک و حرب لمن حاربکم الی یوم القیامه» اسرا در فضای ابری اردوگاه طنین انداز شده بود.
نگهبان - یکی از اسرا - مستقر در کنار پنجره که ما از آمدن سربازان عراقی مطلع می ساخت، فریاد زد: وضعیت ابری است! وضعیت ابری است! ما احتمال دادی که شاید این بار هم چون گذشته سربازان عراقی اول به دوشهای حمام یر بزنند سپس آسایشگاه را بازرسی کنند و ما در این فاصله بتوانیم صفح ی دیگری از دعای کمیل را بخوانیم، من کتاب دعای کمیل را زمین گذاشتم و پا شدم که به کنار پنجره بروم و ببینم که نگهبان عراقی چه مسافتی را به سمت حمامها طی کرده است؛ بنابراین سرم را جلو کشیدم تا به وسیله دریچه های مشبک پنجره بتوانم شعاع دیدم را بیشتر کنم که به محض سرکشیدنم در موازات پنجره، نگهبان عراقی رو به رویم سبز شد، امام نگهبان مرموز عراقی متوجه علت حضورم نشد و بدون هیچ سوالی از پشت پنجره مشتش را محکم به سطح آهنی پنجره کوبید و خیلی عصبانی با زبان دست و پا شکسته ی فارسی گفت : باید تو را به بغداد بفرستم، و ادامه دعا از سر گرفتم.
بعد از اتمام دعا و نیایش آخر شب بود و دیگر به یقین می دانستم که فردا نگهبان عراقی تمام برنامه امشب را مو به مو برای مسئولین اردوگاه تعریف خواهد کرد، از این رو نقشه ای به ذهنم رسید.
صبح روز بعد به پیش یکی از اسرا که زیاد پایبند و مقید نبود، رفته و گفتم : ما دیشب می خواستیم که اخبار گوش بدهیم و خبرهای تازه ای از آسیب زلزله اخیر رودبار و منجیل را پی بگیریم.
اسیر از همه جا باخبر! گفت: دیشب دعای کمیل هم داشتید یا نه؟ من هم گفتم : دعا به آن صورت که نه ولی بعضی از بچه ها چیزهایی را با خودشان زمزمه کردند!!
نگهبان - یکی از اسرا - مستقر در کنار پنجره که ما از آمدن سربازان عراقی مطلع می ساخت، فریاد زد: وضعیت ابری است! وضعیت ابری است! ما احتمال دادی که شاید این بار هم چون گذشته سربازان عراقی اول به دوشهای حمام یر بزنند سپس آسایشگاه را بازرسی کنند و ما در این فاصله بتوانیم صفح ی دیگری از دعای کمیل را بخوانیم، من کتاب دعای کمیل را زمین گذاشتم و پا شدم که به کنار پنجره بروم و ببینم که نگهبان عراقی چه مسافتی را به سمت حمامها طی کرده است؛ بنابراین سرم را جلو کشیدم تا به وسیله دریچه های مشبک پنجره بتوانم شعاع دیدم را بیشتر کنم که به محض سرکشیدنم در موازات پنجره، نگهبان عراقی رو به رویم سبز شد، امام نگهبان مرموز عراقی متوجه علت حضورم نشد و بدون هیچ سوالی از پشت پنجره مشتش را محکم به سطح آهنی پنجره کوبید و خیلی عصبانی با زبان دست و پا شکسته ی فارسی گفت : باید تو را به بغداد بفرستم، و ادامه دعا از سر گرفتم.
بعد از اتمام دعا و نیایش آخر شب بود و دیگر به یقین می دانستم که فردا نگهبان عراقی تمام برنامه امشب را مو به مو برای مسئولین اردوگاه تعریف خواهد کرد، از این رو نقشه ای به ذهنم رسید.
صبح روز بعد به پیش یکی از اسرا که زیاد پایبند و مقید نبود، رفته و گفتم : ما دیشب می خواستیم که اخبار گوش بدهیم و خبرهای تازه ای از آسیب زلزله اخیر رودبار و منجیل را پی بگیریم.
اسیر از همه جا باخبر! گفت: دیشب دعای کمیل هم داشتید یا نه؟ من هم گفتم : دعا به آن صورت که نه ولی بعضی از بچه ها چیزهایی را با خودشان زمزمه کردند!!
ظهر آن روز عراقیها با هماهنگی جاسم - از سربازان عراقی- همه ما اسرا را به جلو آفتاب کشانده و با اعمال تنبیه((چش در نور)) حدود سه ساعت ما را با چشم باز در جلو آفتاب سوزان آسمان عراق نگه داشتند. طوری که بعد از اتمام تنبیه، چشمهایشان هیچ جا را نمی دیدند و کورمال کورمال روانه آسایشگاه شدیم .
منبع : کتاب ساعت به وقت بغداد - مجموعه خاطراتی از آزادگان سرافراز- مولف نورالدین نوراللهی
نظر شما