سنندج - صفحه 12

navideshahed.com

برچسب ها - سنندج
به دنبال نماز خواندن و روزه گرفتن، پیروی از امام خمینی (ره) را هم تکلیف خود می‌دانست ...
کد خبر: ۴۵۳۰۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۹

زندگینامه
همچون سربازی مبارز در صف اول تظاهرات حضور داشت و گوش به فرمان خمینی کبیر از انجام هیچ خدمتی فروگذار نمی‌کرد...
کد خبر: ۴۵۲۱۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۷

خاطره
یک بار مهمان داشتیم. مادرم دو نوع غذا پخته بود. برادرم ناراحت شد و گفت مادرجان این کار گناه است. خیلی ها همین نان خشک را هم ندارند...
کد خبر: ۴۵۱۴۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۶

خاطره
وقتی به مرخصی آمد، من موضوع را برای او مطرح کردم. خیلی خونسرد جواب داد من ازدواج کرده ام! تعجب کردم و فکر کردم قصد شوخی دارد...
کد خبر: ۴۵۱۴۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۶

خاطره
احمد خواست بیرون برود. نمی دانم چرا دلشوره پیدا کردم. گفتم شما امروز بیرون نروید. گفت برای آبیاری کردن کفش ندارم و باید بخرم.
کد خبر: ۴۵۱۴۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۶

مروری بر زندگینامه خلبان شهید محمود فتاحی؛
دارای روحیه خستگی ناپذیر بود. هر وقت از عملیات برمی‌گشت خسته نبود به خاطر علاقه‌ای که به امام و انقلاب داشت.با شروع درگیری در کردستان، از همان ابتدا برای کمک به برادران مسلمان کرد به آنجا رفت. در حالی که او تازه از عملیات برگشته بود، از طرف یگان مربوط از او می‌خواهند که مجدد به ماموریتی در شهرستان مریوان منطقه کردستان اعزام شود. او با دل و جان و اشتیاق فراوان قبول می کند و عازم آنجا می گردد در حین اجرای ماموریت مورد اصابت گلوله ضد انقلابیون قرار می گیرد و به شهادت می‌رسد.
کد خبر: ۴۵۰۹۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۹

خاطره
به راستی احساسات مردم جریحه دار شده بود. همه از بی گناهی و مظلومیت این چهار نفر محیط بان صحبت می کردند. بای ذنب قتلت؟ ...
کد خبر: ۴۵۰۶۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۸

خاطره
پس از خداحافظی بلافاصله می رود و بدون اینکه کسی بفهمد، دو تخته فرش می خرد و به دوستش کادو می دهد...
کد خبر: ۴۵۰۵۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۸

خاطره
به مسجد نزدیکی در آن محل رفتم و شروع به دعا خواندن و التماس از خدا کردم. هنوز تمام نکرده بودم که صدای گریۀ مرتضی را به گوش خودم شنیدم...
کد خبر: ۴۵۰۵۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۸

خاطره
پرسیدم این ها را چه کار می کنی؟ گفت پسرم ما غذایی نداریم و هر روز از همین ها استفاده می کنیم. من هم فقط هزار تومان در جیبم بود که با تاکسی به خانه بیایم. پول را به پیرزن دادم و خودم پیاده به طرف خانه راه افتادم. برای همین دیر آمدم.
کد خبر: ۴۵۰۵۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۸

خاطره
گفتند کار سلفی ها است. خداوند انتقام این چهار انسان بی گناه را می گیرد. خون آن ها به ناحق ریخته شد...
کد خبر: ۴۵۰۵۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۸

خاطره
همسرم با هیئت واگذاری زمین و جهاد سازندگی و سپاه و... همکاری داشت و برای مردم خودش کار می کرد...
کد خبر: ۴۵۰۵۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۸

خاطره
پیرمرد گفت : نه آقا. پسر شما یک شب مرا از دست چند شخص ولگرد و معتادی نجات داد که می خواستند هم پولم را ببرند و هم وسایلم را. پسر شما با شهامت نجاتم داد. تازه پس از آن هروقت می توانست به من کمک می کرد..
کد خبر: ۴۵۰۴۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۵

خاطره
چندبار با این لباس قدم زد و بعد از کمی فکر کردن گفت : این ها لباس شهادت من است. با همین لباس شهید می شوم...
کد خبر: ۴۵۰۴۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۵

خاطره
ناگهان ماشینی را دیدم که عکس بزرگی از امجد روی آن نصب کرده بودند. دیگر نفهمیدم چه خبر است و از هوش رفتم...
کد خبر: ۴۴۹۵۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۲

خاطره
برادرم! تو در واقع مثل پدر مادرم بوده ای و مرا بزرگ کردی. خیلی برایم زحمت کشیدی...
کد خبر: ۴۴۹۰۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۵

خاطره
خواست خدا بود که ضدانقلاب موفق نشد و من هم دست ها و صورتم بشدت سوخت.
کد خبر: ۴۴۸۹۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴

خاطره
حسن همیشه بعد از نماز، از ته دل از خدا سپاس گزاری می کرد...
کد خبر: ۴۴۸۸۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴

خاطره
او با وجود اینکه آنها را از قبل نمی شناخت اما برای کمک به مصدومین و نجات آنها از مرگ حتمی بخش از خون خود را اهداء کرده بود و حتی یک روز بعد از اهداء خون به عیادت آنها رفته بود. ..
کد خبر: ۴۴۸۶۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۹

خاطره
یوسف بیرون می رود. آنها خود را همکار یوسف معرفی کرده وحتی با او دست می دهند...
کد خبر: ۴۴۸۵۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۸