جانباز سید محمدمهدی شهروش:
«به خود که آمدم، داخل پیادهرو افتاده بودم و زمین پر از خون بود، اول فکر نمیکردم خونی که بر روی زمین پخش شده است از من باشد. در یک لحظه احساس کردم پایم میسوزد، دستم را به طرف زانویم بردم، دیدم زیر زانوی پایم پاره شده و خون از آنجا به بیرون میزند، خون زیادی که وارد جوی آب شده و آب را سرخ کرده بود. پایم آش و لاش آمده بود، نگاه کردم، دیدم جوان دیگری در حدود ۲ متری من به زمین افتاده در حالی که تیری به شکمش خورده بود، یکی از ماموران کلانتری هم با تفنگ میزد توی سر او، گفتم: چرا میزنی گناه دارد، او تیر خورده؟ ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز «سید محمدمهدی شهروش» است که تقدیم حضورتان میشود.