خاطره شهدا - صفحه 6

خاطره شهدا

دعوت به مقاومت

همرزم شهید " علی جلیلی " روایت می کند:" شهید به هر طرف می دوید و ضمن تیراندازی با صدای بلند و ذکر تکبیر، رزمندگان را به مقاومت دعوت می کرد امکان رفتن به بالای قله ای که نیروهای خودی در پشت صخره های آن جای گرفته بودند خیلی کم بود شهید جلیلی مرتب خطاب به رزمندگان فریاد می زد حتی اگر شده تیراندازی هوایی بکنید تا باعث رعب دشمن شود. "
بررسی الگوی مدیریت فرماندهان شهید

اگر امروز باکری و سلیمانی بودند...

رئیس بنیاد مستضعفان انقلاب اسلامی: اگر امروز باکری و سلیمانی بودند، برای تأمین سلامت مردم مبارزه می‌کردند.

فیلم / شکر خدای مجید، نشدم ناامید!

مادر شهید "غلامرضا قالبدارنیا" در مصاحبه‌ای به بیان خاطره‌ای از شکرگزاری فرزند شهیدش پس از اعلام رضایت مادر جهت اعزام به جبهه می‌پردازد، که شما را به تماشای قسمتی از فیلم این مصاحبه دعوت می‌کنیم.
خاطره ای از شهید سید محمد کدخدا؛

اسرای مسلح!

در خاطره ای از شهید "سیدمحمد کدخدا" آمده است: در عملیات کربلای چهار، گلوی یکی از بچه ها ترکش خورده بود و خونریزی شدیدی داشت. سید محمد اصرار داشت که هر چه سریع تر او را به عقب ببریم. با سید چهار نفر شدیم و او را روی دست بلند کرد...

یاد یاران| پدر قهرمان

شهید «یونس خدری» از شهدای دوران دفاعِ مقدس است که بعد از تحمل آلام جانبازی به شهادت رسید. او خاطرات خودنوشتی دارد که از هم‌رزمانش یاد می‌کند.

مادری هنوز چشم به راه است...

مادر شهید "یوسفعلی لامعی" نقل می کند:«بعد از سیزده، چهارده سال چند تکه استخوان و پلاکش را آوردند و تشییع کردند. اما هنوز نمی توانم باور کنم که متعلق به او باشد. در خلوت هایم با خدا، از او می خواهم که پسرم برگردد...» نوید شاهد شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید والامقام دعوت می کند.

ویژه نامه "خاطرات فرماندهان شهید استان زنجان" (1)

جبهه اردوگاه بزرگ خداپرستان بود. تفرجگاه سرخي كه سالكان عشق در آن به گلگشت عرفان و معرفت مي‌پرداختند و گلبانگ وصل سر مي‌دادند. در این میان فرماندهان نقش‌های بسزایی در دفاع مقدس ایفا کردند و راه و سیره سیدالشهدا(ع) را در پیش گرفتند.
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «7»

ما هم روزی خواهيم رفت

شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «دنيا همينطوره و روزی هم خواهد آمد كه چهلمين روز ما، در آن باشد. اما آنچه مهمه اين هست كه ما بايد از اين روزها و اين فوت ها درس بگيريم و...» متن خاطره هفتم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

تعبیر خواب / بهمن سال 57

مادر شهید محسن کامیاب در خاطره ای می گوید: در بهمن ماه پنجاه و هفت ، یک روز محسن از بیمارستان که به منزل آمد ، گفت : « مادر ، امروز یکی از همکارانم خواب دیده بود که من کشته شده ام ! من هم در جواب او گفتم : «به به ، من افتخار می کنم که در راه اسلام شهید شوم .»

افتتاح پایگاه شهید حسین خیروزی در ثلاث باباجانی

به مناسبت دهه مبارک فجر، پایگاه شهید معظم حسین خیروزی در شهرستان ثلاث باباجانی افتتاح شد.
خاطره ای از شهید "محمد اسلامی نسب"؛

آژیر سکوت

همرزم شهید "محمد اسلامی نسب" در خاطره ای می گوید: شب بیست ودوم بهمن بود ، گردانها تازه از خط برگشته بودند .بچه ها عصر را استراحتی کرده بودند و شب ، شوخ وشنگ ، سالگرد پیروزی انقلاب را به ابزار شادمانی پرداختند وچنان تیراندازی کردند که صدای شلیک گلوله ها مقرهای نزدیک را به این و هم و گمان انداخت که دشمن پاتک کرده است!

لیسانس دانشگاه جنگ / با تایید دانشنامه "شهادت "در گردان الزهرا به ثبت رسید

به مناسبت روز شمار شهادت "علی بنوبندی رضایی" در 7بهمن خاطره ای از زبان همرزم ایشان برای علاقه مندان فرهنگ ایثار و شهادت منتشر می گردد. این خاطره توسط غلامعباس کوهی از هم رزمان سردار شهید حاج علی بنوبندی رضایی بیان می شود:«شهید که از شروع دوران جنگ تحمیلی سهم به سزایی در دفاع مقدس داشته آخرین سفری که به سوی جبهه های حق علیه باطل داشت و افتخاری بود که در خدمتشان باشم اینگونه بیان کردند:«این مرحله می خواهم از اطلاعات و عملیات به گردان الزهرا(س) که بچه های بندرعباس می باشندبروم و مدرک لیسانس خود را از دانشگاه جنگ بگیرم.»

چطور شهدا دست حسن را گرفتند!

برادر شهید "حسن ذاکری برنطین" درباره علاقه وی به شهادت اینگونه نقل می کند: «تصمیم گرفت که برسر مزار شهید برود.وقتی بر سر مزار رفت،نشست و آنجا با شهید نجوا کرد، من دورا دور که او را نگاه می کردم می شنیدم که می گفت:من هم می خواهم پیش شما بیایم.» در ادامه خاطره ای که به مناسبت شهادت این شهید گرانقدر منتشر شده است را می خوانید.
خاطره خودنوشت شهيد "اکبر ربيعی"(1)؛

همه مي گويند تو شهيد می شوی

شهيد "اکبر ربيعی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: هنوز تا حالا نتوانستم نماز شب را بجا بياورم و همه به من مي گويند که تو حتما شهيد مي شوي و تو بايد در آن دنيا دست ما را بگيريد و تو بايد براي همه ما دعا کنيد نمي دانم که آنها چه اميدي در دلشان هست که اين حرفها را مي زنند.

فرمانده محور اصلی

قباد امجد همرزم "شهیداسمعلی فرهنگیان" روایت می کند: نیروهای تحت امر شهید فرهنگیان که دلبسته و پشت سر فرمانده شان بودند با راهنمایی او و تلاش و رشادتی که از خود به خرج داد، دشمن را وادار به عقب نشینی کردند.

دو یار جدا نشدنی

همرزم شهید "سيدمحمد کدخدا" در خاطره ای می گوید: در عملیات کربلای چهار گردان امام حسین (ع) دو دسته شد. یک دسته به فرماندهی حاج مهدی زارع و یک دسته به فرماندهی سید محمد کدخدا. پس از اعلام دستور عقب نشینی، سید محمد با نیروهایش برگشت اما از حاج مهدی خبری نشد. دیدم سیّد محمد با حالتی پریشان به سمت من می آید...

برگزاری کنگره لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) با رونمایی از ۸ کتاب

کنگره لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) روز پنجشنبه ۲۶ دی با رونمایی از هشت عنوان کتاب برگزار می‌شود.

مطمئن شدم که شهید می شود!

همسر شهید "غلامحسین قربانیان" در خاطرات خود چنین می گوید:«نمازش را که می دیدم، به او می گفتم: تو شهید می شی.می خندید و می گفت:بادمجان بم آفت نداره. چنان غرق نماز و راز و نیاز می شد که مطمئن شدم او شهید می شود.»

هم کلاسی

عموی شهید "مهدی زارع" در خاطره ای می گوید: یک روز دیدم جمشید «مهدی» یکی از هم کلاسیهایش را به خانه آورده و با صبر و حوصله چیزی به او یاد می داد. از او پرسیدم: چه کارمی کنی؟
خاطره خود نوشت شهید نظری (5)؛

یک معجزه بزرگ

شهید عبدالرضا نظری در دفتر خاطرات خود می نویسد: برويم سراغ اصل مطلب قايق ما و قايق حمد خورشيدي گم شد و روي آب اروندرود زير تيربارهاي دشمن گير کرده بوديم و قبل از اين که ما برويم غواص ها رفته بودند و گفته بودند که ما چراغ مي زنيم و شماها به طرف چراغ بيائيد چند تا از چراغ چشمک زن ها را ما ديديم رفتيم به سراغ چراغ ها نگاه کرديم که مي رويم داخل دشمن و داخل تيرهاي دشمن و باز بر مي گشتيم.
طراحی و تولید: ایران سامانه