خاطره - صفحه 14

navideshahed.com

برچسب ها - خاطره
یاد و خاطر شهدای کارگر گرامی باد
مادر شهید «محمد اسدی» یکی از شهدای کارگر معزز استان زنجان می‌گوید: در خواب دیدم که محمد اشاره‌ای به من می‌کند و آن لحظه متوجه شدم از شرایط سختی نجات پیدا کردم.
کد خبر: ۵۵۳۱۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۰

یاد و خاطر شهدای کارگر گرامی باد
همسر شهید نظامعلی افشاری از شهادت همسر خود می‌گوید: فرزند ما می‌دانست که پدرش را برای آخرین بار می‌بیند. او در واقع بعد از شهادت دیگر بابا نداشت و فقط از بابایش چند قطعه عکس برایش باقی ماند.
کد خبر: ۵۵۳۰۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۹

شهید اکبر ایزدپناه از شهدای استان کردستان است که سال ۱۳۶۱ در شهر دلبران به دنیا آمد و پس از سال‌ها مجاهدت حین درگیری با ضد انقلاب در ارتفاعات مرزی شهرستان مریوان به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۵۱۹۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۲۰

حاج آقا اله مراد فرح‌افزا از روحانیون استان ایلام است، وی در ذکر خاطره ‌ای از ماه رمضان در اسارت می‌گوید: اسرای ما ۸ سال تمام قصد غربت کردند و با دست‌های دردمند و دل‌های شکسته شان نغمه «اَللّهُمَّ فُکَّ کُلَّ اَسیرٍ» را مرور می‌کردند.
کد خبر: ۵۵۱۱۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۵

روایت اسرای مفقود‌الاثر ؛
روحانی گرانقدر «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز استان ایلام در بیان خاطره ‌ای از دوران اسارت می‌گوید: شاید به جرأت می‌توان گفت عظیم‌ترین و نفوذناپذیر‌ترین موانع و حصار‌های طول تاریخ جنگ‌های دنیا در بین اردوگاه‌های اسرا در اردوگاه یازده تکریت ایجاد شده بود. اما وقتی که پایِ بهانه و یک سناریوی ساختگی فرار در میان باشد دیگر جای استدلال و اینجور چیز‌ها نیست ... این خاطره دوران اسارت را در ادامه بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۸۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۴

شهید «فرضعلی صید محمدی» از شهدای جنگ تحمیلی است که دی ماه 1363 در منطقه تازه آباد بوکان در حین مأموریت به درجه رفیع شهادت نایل آمد. خواهر گرامی شهید می‌گوید: برادرم آخرین لحظه دیدار به مادرم گفت؛ اگر شهید شدم و خبر شهادتم را شنیدی، شیرینی بده و شاد باشین. من فرزند ایرانم و باید بروم و جانم را فدای اسلام کنم.
کد خبر: ۵۵۰۶۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۲

«سید مرتضی جمالی» برادر شهید «سید مصطفی جمالی» می‌گوید: یادم می‌آید زمانی که من ۱۰ ساله بودم با زیرپوش، بیرون رفتم. او به من گفت: «حجاب فقط مخصوص زن نیست بلکه برای مرد هم هست.» او ستاره زندگی ما بود که خداوند به ما هدیه داده بود.
کد خبر: ۵۵۰۵۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۰

«عقیله ملازاده» مادر شهید مدافع حرم «محمود رادمهر» می‌گوید: من و شوهرم، محمود و همه فرزندان را جز برای شهادت تربیت نکردیم.
کد خبر: ۵۵۰۴۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۸

شهید «ناصر بهداشت» علاقه زیادی به امام داشت، زمانی که به دیدار خصوصی امام (ره) رفت، امام سر ناصر را بوسید و سخنی زیر گوشش گفت که ناصر آن حرف امام (ره) را به هیچ کس نگفت. ناصر به جبهه عشق می‌ورزید و زمانی بهترین رزمنده در جبهه معرفی شد.
کد خبر: ۵۵۰۲۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۳

روایت اسرای مفقودالاثر؛
طلبه «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز استان ایلام در بیان خاطره ‌ای از دوران اسارت می‌گوید: وقتی در آسایشگاه هفت بودم یک بسیجی معتقد و دلسوز مسئولیت آسایشگاه را به عهده داشت و به هیچ‌وجه حاضر نبود کسی را به بعثی‌ها معرفی کند و هر وقت از او می‌خواستند کسی را به عنوان مخالف لو بدهد، می‌گفت سیدی (قربان) همه ساکتند و کسی خلافی نکرده و هر کی سرش بکارِ خودش هست. آنها پی خلافکار نمی‌گشتند. دنبال عقده‌گشایی و آزاردادن بچه‌ها به هر بهانه‌ای بودند. ادامه این خاطره دوران اسارات را در ادامه بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۱۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۰

روایت اسرای مفقودالاثر؛
طلبه «محمد سلطانی» از آزادگان استان ایلام در بیان خاطره ‌ای از دوران اسارت می‌گوید: شب‌های طولانیِ زمستان فرصت خوبی بود برای عبادت، وقت فراوان بود و ما هم جز کتک‌خوردن‌های گاه و بیگاه مشغولیت دیگه‌ای نداشتیم. پیش خودم گفتم هر چند روز‌ها اذیت می‌شویم، ولی شب‌ها فرصت خوبی است برای عبادت و نوافل و خواندن نماز قضا؛ لذا شروع کردم خواندن نوافل یومیه. تا اینکه یکی از بچه‌های دلسوز به من گفت هر وقت که نگهبان‌ها رد می‌شوند تو را در حالت نماز می‌ببیند، یک وقت فکر می‌کنند تو طلبه هستی و جانت به خطر می‌افته پس حواست را جمع کن. ادامه این خاطره دوران اسارات را در ادامه بخوانید.
کد خبر: ۵۴۹۹۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸

روایت اسرای مفقودالاثر؛
ششم اسفند ماه سال ۶۵، سمبل تحمل و استقامت در برابر مشکلات برای ما اسرای در بند دشمن بود. یکی از عجایب زندگی‌ام که همیشه فکر و ذهنم را به خودش مشغول کرده، قدرت تحمل بچه‌هایی بود که در ضعیف‌ترین وضعیت ممکن از لحاظ جسمی قرار داشتند. در آن روز نه پتو و لباسی و غذایی از آسمان حواله شد و نه سربازی از دشمن هلاک شد، اما همه ما به وضوح دست عنایت و پُرمهر الهی را که مانند چتری بر سرمان کشیده شده بود رو می‌دیدیم. در ادامه این خاطره از آزاده ایلامی بخوانید.
کد خبر: ۵۴۹۸۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷

خاطره؛
شهید «عبدالحسین چابک» از شهدای بسیجی استان ایلام است که اسفندماه ۱۳۶۲ در عملیات پیروزمندانه والفجر ۵ جبهه چنگوله به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همکلاسی شهید در ذکر خاطره ‌ای از وی می‌گوید: از کوچکی همبازی بودیم، بیشتر روز‌ها با هم بودیم. سریع و فرز بود و همانند اسمش چابک، هیچگاه با اسم کوچک صدایش نمی‌کردیم. تا اینکه یک روز سرکلاس حاضر نشد و فهمیدم که بی‌خبر رفته جبهه و بعد از مدتی نامه‌ای به دستم رسید. نامه را باز کردم نامه چابک بود، نوشته بود خط مقدم چنگوله‌ام. ببخشید به تو نگفتم. بی خبر رفتم و من هرگز این نامه را که یک روز قبل از شهادت به دستم رسید فراموش نخواهم کرد. در ادامه این خاطره تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۹۵۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۱

شهید «ابراهیم حیدری» که برای پیدا کردن برادرش به جبهه رفته بود، درگیر فضای معنوی جبهه شد و این فضا او را مجذوب و بی‌قرار ماندن در جبهه کرد. ادامه این خاطره زیبا را در نوید شاهد ایلام بخوانید.
کد خبر: ۵۴۸۶۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۸

مادر شهید محمدولی گنج خانلو می گوید: به او گفتم؛ محمدجان مواظب خودت باش می ترسم نیروهای ساواک تو را دستگیر کنند و شکنجه ات دهند یا ناخن هایت را بکشند و محمدولی در جواب گفت: «مادر من هرگز اسیر این قوم زبون نمی‌شوم مگر اینکه در جایی بن بست مرا محاصره کنند اما آرزویم شهادت است نه اسارت.»
کد خبر: ۵۴۸۵۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۶

همسر شهید «سهرابی» می گوید: منتظر تولد فرزندمان بودیم که قرار بود چهل روز دیگر به دنیا بیاید اما پدرش به عنوان یکی از شهدای انقلابی استان زنجان به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۴۷۸۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸

پدر شهید «اباذر فیروزی» می‌گوید: از هر کدام از دوستانش که می‌پرسیدم، می‌گفتند: ما نیروی رزمی گردان بوديم، اباذر مسئولیت يک گردان باهاش بود، شوخی‌بردار که نیست خط مقدمه، آمدنش دست خودش نیست. آقای فیروزی شما نگران نباشید، ان شاء الله به زودی برمی‌گردند.
کد خبر: ۵۴۷۲۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۷

مادر شهید «سیدصفی­ الدین صفوی» می‌گوید: یک روز آمد و گفت: «مادر من می‏ خواهم به مشهد بروم شما هم می‏ آیید؟» من هم که بی‏ خبر، فکر کردم فقط برای زیارت می‏رود، قبول کردم و رفتیم.
کد خبر: ۵۴۷۱۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۵

یوسف بیرون چادر قدم میزد. چشم گرداند اطراف چادر، نگاهش روی تویوتایی که پشت چادر پارک شده بود؛ ثابت ماند. رفت سمت ماشین. طنابهای چادر را که بسته شده بودند به بلوکها، آرام باز کرد و گره زد به سپر عقب تویوتا.
کد خبر: ۵۴۶۸۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۹

شهید یوسف قربانی هیچ کس و کاری نداشت. وقتی که به مرخصی می‌آمد، اکثرا در پایگاه بسیج بود. گاهی هم بچه‌ها او را به خانه خود دعوت می کردند. اما هرگز از خود ضعف و ناتوانی نشان نمی‌داد.
کد خبر: ۵۴۶۸۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۹